شیبانی در دورانی میزیست که فردیت نقاش هنوز به صورت اساسی جامعیت نیافته بود

بهگمانم در آثار منوچهر شیبانی سه نکتهی مهم کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند: نقش منوچهر شیبانی در همپوئی شعر و نقاشی، گسترش زیبائیشناسی تا معنای مدرن آن و نقاشی از طبیعت و منظره در آثار منوچهر شیبانی.
همهی ما آن موقعیتی را که در آن جاذبهی یک شئی و یا نفوذ و تاثیر یک نگاه چنان است که کلمات قادر به بیان آن نیستند میشناسیم، اما برای ثبت تصویری زنده از این لحظات؛ شاعران بیش از هر کسی نیاز به هنرهای تجسمی را حس میکنند. چرا که به گفته ولفگانگ فون گوته: سنگ بنای همه هنرها قدرت تجسم است. این نیاز شاعران به نقاشان اما در طول تاریخ همیشه پر از کشمکش و رقابت بوده است.
در دوران آنتیک این پیشداوری وجود داشت که نقاشان صنعتگرند و نه هنرمند. اندیشمندان آن دوران، نقاشی را شعر لال مینامیدند و شعر را نقاشی زباندار. افلاطون نقاشان را تصویرگران سایهای از ایده معرفی میکند. در سنت اولیه مسیحیت، بهویژه آگوستین علیه آنچه خود «هوسناکی چشمها» مینامید کارزاری به راه انداخت و لذت از لحظات بصری بدنام و مطرود شد. اما از رنسانس به بعد، چشم بهعنوان پنجرهی روح دانسته شد و نقاشی و هنرهای تجسمی بهعنوان هنری مستقل توانست در مقابل ادبیات قد علم کند. به مرور گفتمان خلاق جای برخوردهای پرخاشگرانه را گرفت و از قرن هجدهم به همکارهای سازنده رسید. گوته که اتفاقاً تا 37 سالگی مردد بود که طراح بشود و یا نویسنده، بهتحقیق در زمینهی تئوری رنگها پرداخت و بهتدریج بر تعداد هنرمندانی که در حوزههای دیگر هنری، خارج از فعالیت اصلیشان اثرگذارند و یا همزمان در چند رشته هنری فعال بودند، افزوده شد.
یکی از تلاشها و آرزوهای منوچهر شیبانی گسترش گفتمان همهی هنرها بود. او که خود هنرمندی با استعدادهای گوناگون بود و در فضاهای هنری مختلفی زندگی میکرد؛ بهخوبی از تفاوت ماهوی که شاخههای هنری را از هم جدا و هستی آنان را توجیه میکند آگاه بود. و آشنا با اندیشهی ژان پل سارتر که معتقد بود «نه فقط فرم نشانه تفاوت است؛ بلکه ماتریال کار هم. در رنگ و طیفهای رنگی کار کردن چیز دیگری است و بازی با کلمات چیزی دیگر.» اما شیبانی به فصل مشترک همهی هنرها؛ یعنی خلق واقعیتهای نو و کشف فرمها و جمعآوری انرژیهای مختلف میاندیشید و یکی از تلاشهای او در عرصههای مختلف هنری؛ برجسته کردن این فصل مشترک است.
منوچهر شیبانی مسلط بر موزیک ـ شاعر ـ نقاش ـ نویسنده ـ نمایشنامهنویس و طراح صحنه و سرانجام فیلمساز به خوبی از تحولات هنری و بحثهای زمان خویش؛ آگاه و با هوشمندی تحول و تداخل مرزهای متن و تصویر را که توسط رسانههای جدید آغاز شده بود؛ پیشبینی میکرد. رویکرد او به سینما در همین راستا است. شیبانی از دو نظرگاه مهمی که نقش زبان را در هنر قرن بیستم به بحث میگذارند: یعنی از تصویر شدن متنها تا به متن در آمدن فزاینده تصاویر و همسایگی و بیگانگی شعر و نقاشی آگاه بود. او از تاثیر آثار مارسل دوشان و نیز دستاوردهای کوبیسم و دادائیسم بر شاعران و از سوی دیگر از تاثیر شاعرانی مانند الیوت و ازرا پاوند بر نقاشانی چون کیتاج و بیکن باخبر بود. در این میان شیبانی از شعر بهعنوان خمیرمایه هنرهای تجسمی و از هنرهای تجسمی بهعنوان انگیزه و تحرک شعر به خوبی استفاده کرد. شیبانی از آن دسته هنرمندانی است که نقاشی ـ شعر و یا سینما برایشان وسیلهای در راستای تحقق بخشیدن به «فعل هنر است» هنر به خودی خود برای او هدف بود. هنر بهعنوان دریچهای برای تبیین انرژی و نیروهای هستی.
در این میان نیز میتوان گفت شیبانی در دورانی میزیست که فردیت نقاش هنوز به صورت اساسی جامعیت نیافته بود و از دیگر سوی تقابل و شکاف میان سنت و مدرنیته؛ پر رنگ نبود. شاخصههای اساسی و مدون زبان تصویری نوین و ریشهدار؛ عدم تطابق قالبهای ذهنی و فکری هنرمند نوجو با کششها و واقعیتهای اجتماعی و دلایل فراوان دیگر، باعث شده بود آثار هنرمندان متناقض و پراکندهگوی شود. او توانست این معضل را با اتکا به استعدادش در چند شاخه هنری برای خود برطرف سازد و با زبانی منسجم اما چندصدائی روند هنری خود را جامعیت بخشد. نیز نشان میدهد که شیبانی هیچوقت خواستار یکنواختی و انقیاد نبوده است. بهدرستی میتوان گفت اساسیترین دغدغههای آن دوران ایجاد زبانی بوده است که بتواند کارکردهای نوینی را در هنر و اجتماع دامن بزند.
هنر برای شیبانی خواستگاهی بود که طبیعت و انسان در آن به صورت پایاپای شرکت داشتند. در این روند؛ او طبیعت خودش را نیز مدام متحول میساخت تا دستاوردهای هنریاش با نیازهایش سازگار باشند. در این راستا علاوه بر آنکه تغییرات اساسی را در کار خود پدید آورد؛ مقصود خود را تحقق میبخشید و تلاشش بر این بود تا اندیشه و آرمانهایش را به کمال برساند. اگرچه تلاش اغلب شخصیتهای هنری برای تنوع بخشیدن به موتیفهای موضوعی مجموعه آثارشان؛ ارزش موضوعات منفرد را تحت تاثیر قرار میدهد باز نمیتوان گفت که یک هنرمند کاملاً اتفاقی و به دلخواه موتیفاش را انتخاب میکند.
انتخاب منظره از طبیعت نیز نزد منوچهر شیبانی بدون شک دلایل و پسزمینههای دیگری دارد. مثلاً مناظری که تا آنزمان بر اساس سنت آکادمیک ـ رئالیستی و به مفهوم قرن نوزدهمی آن خلق میشد، در مناظر از طبیعت منوچهر شیبانی، وجوه دیگری مییابد. تردید و دوسویگری در انتخاب بین پدیده شئی و عملکرد آن همانند نقاشی از طبیعت بیجان و یا پرتره و یا هر موضوع دیگری که از خارج دریافت شده، بهانهای برای ابراز نظرگاههای ذهنی و هنری و اجتماعی و رهائی احساس است. منظره، گاه وجه اقلیمشناسی دارد و گاه زیبائی محض است و یا دستآویزیست برای ایجاد یک جهان کاملاً احساسی و این عمل برای او فراخوان تمامی امکانات هنری برای رسیدن به خودآگاهی است. پارادوکسی که در زندگی هنری پربار و بینظیر شیبانی سازماندهی شد. او بر روی یک اثر چندان معطل نمیماند. نقاشیهای او مانند شعرش؛ بسیار متنوعاند و نمیتوان از یک جریان یکدست در نقاشیهای او صحبت کرد. بلکه میبایست به انگیزهها و ضربانهای مختلف که تنها نقطه اشتراکشان ارزش «فعل» نقاشیست نیز توجه کرد.
شتاب و سرعت عمل مهمی در آثار شیبانی دیده میشود. او در جستوجوی آن رمز پنهان در هنر است. به این جهت گاهی متکی به سنت اکسپرسیونیستهای آلمانی و گاه به لطافت در آثار نقاشان فرانسوی و زمانی به نئورئالیستهای ایتالیایی نزدیک میشود. در همه حال اما؛ نه از شکل و ریخت و فرم بلکه از مناسبات درونی این مکاتب استفاده میکند. تجربهگرائی بخشی از هویت هنری او است. او «مانند یک روشنفکر زمان خود اشتیاق و دلتنگیاش را در دنیای دیگری و در یک فضای بومی میجوید و مانند هنرمندی که از ریشهاش جدا شده؛ موقعیتاش را در کویر جستوجو میکند.» آن را موضوع کار قرار میدهد و همزمان پرترههای رئالیستی میکشد.
در طراحیها؛ توانِ نقاشانهی خود را نشان میدهد. با خطوط پرشتاب و سریع و تقریباً بیاعتنا حادثهای را به تصویر میکشد. طراحی نقاشیهای شیبانی بعضاً ردیابی احساس است؛ ریشهیابی اتوپی ـ او دنبال پرتره کشیدن از طبیعت نیست؛ در بسیاری از صحنههائی که از مردمان جنوب به وجود آورده، موضوعها تماماً از دل رنگ بیرون میآیند. ضمن اینکه بنمایه کار او متاثر از نقاشی شئیگرا است، اما از واقعیتی که در رنگ ساخته میشود؛ یک واقعیت نو ـ واقعیت خود تصویر را ـ خلق میکند. این قدرت و ویژگی این دوره از نقاشی شیبانی است. شیبانی فقط به ساختار خانهها و مکانها توجه ندارد؛ بلکه ریتمی رنگین بر تمامی این آثار حاکم است. خطوط صیقلنخورده حاکم بر اثر در کنار رنگبندیهای درخشان؛ یک مرکزیت بصری در میانهی تابلوها ایجاد میکنند. پسزمینه اثر فضائیست که این رنگها در آن انعکاس مییابند. قلمگیری شیبانی گاه نشانهای از نقاشی رفتاری دارد.
باید اشاره کرد امپرسیونیستها با کشف نور و تجزیه و تحلیل آن و انعکاس فضا با رنگهای ناب و دستاویز قرار دادن نقاشی از طبیعت؛ نقاشی را به دوران مدرن هدایت کردند. از دیگر سو اکسپرسیونیستها اساس نقاشی را بر حس شهودی از رنگ گذاشتند. شیبانی با درآمیختن و استفاده از روابط درونی این دو جریان هنری و با تکیه بر توانائیهای آکادمیک خود و جسارت در تجربهگرائی و انتخاب موضوع؛ نه تنها نقاشی ایرانی را در دوران گذار به مدرنیته همراهی میکند؛ بلکه موجب میشود نقاش ایرانی با سوژههائی آشنا شود که قبلاً برای او ناشناخته بود.
تقدم و تاخر بعضی از آثار او گاه ملموس نیست؛ با این وجود هرکدام از آنها دارای چنان تازگی و قدرت نقاشانهایاند که آنها را تنها با قانون طبیعت میشود مقایسه کرد. منظری که در آن شبکه رنگ و بافت درهم تنیدهاند و مانند خود طبیعت یگانهاند، مناظری سرشار از گیاهان درهم و سرزنده. به نظر میرسد شیبانی با هر اثر و طرحی که از مناظر طبیعی به وجود میآورد، این سوال را از خود میکند که طبیعت چیست؟ و شگفتزده از تاثیرات آن؛ احساس حاصل از این شگفتی را به سطح بوم و کاغذ به لابهلای رنگها و درختها و آسمانهایش منتقل میکند. در این آثار، طبیعت برای او محل ستایش و معماست و گاه چنان در مناظر طبیعت مستحیل میشود که گوئی طبیعت برای او آغاز و پایان همهچیز است. به جرات میتوانگفت که هیچکدام از نقاشان آن دوره نتوانستهاند آثاری با این حسن به وجود بیاورند. کمتر هنرمند نقاشی تا آنزمان توانست به آن نقطهای برسد که شیبانی به آن دست یافته بود و آن حفظ نسبت و تعادل بین آوانگاردیسم و تجربهگرائی با سنت و آبستراکسیون با شئیگرائی است.
برای شیبانی، طبیعت گاه پیوستگی فرمهای درهمپیچیده و گیرائی است که مانند صحنههای زندگی مردم ساکن آن مناظر غیرقابل سنجش و اسرارآمیز است. او برای کشف این طبیعت و مردمانش پا به مناطقی میگذارد که وهمناک به نظر میآیند. فضاهای عجیب، کهنصحنههائی که در آن رشد همزمان غربت و بیاعتمادی و نزدیکی و اعتماد در جریان است.
در مجموع در مناظری که شیبانی به وجود آورد. چند وجه را میشود برجسته کرد. منظره بهعنوان سمبل - مناظر خیالی - مناظر رئالیستی و ایدهآلیستی - منظرههای بیپیرایه - مناظر دراماتیک و منظره به عنوان ایده.
تغبیر مرتب محل زندگی از تهران به رم، پاریس و مسافرتهای گوناگون به کار او تازگی و تنوع میبخشد. در کنار نوآوری در هنرهای تجسمی؛ آثار آبرنگ و طراحیهای بیشماری از مناظر اطراف پاریس و یا پراگ خلق میکند. در سالهای بعد آثار شیبانی به حرکات ناخودآگاه نزدیکتر میشود. (مجموعه آثار چشمها) بهنظر میآید که اشیاء تصویری از همدیگر جدا شدهاند. در این آثار رنگها پراکندهاند و تخمِ چشمی آزاد در فضای اسرارآمیزی معلق است. مرزهای شناخت تقریباً از بین میرود. این دسته از آثار به یک مجموعه سوررئال نزدیک میشوند. از خطوط نازک دوایر درهمشکسته و از حرکتهای دایرهای، گرههای رنگی و فشرده به وجود میآیند. کمپوزسیونهای او دوایری هستند که اغلب در جایی از تابلو به صورت گره و یا کره چشم و یا چیزی شبیه به آن ظاهر میشوند.
در کنار این آثار، حجم عظیمی از اتود و طراحی و آبرنگ و پرتره و... نیز خارج از چهارچوب کاغذ و بوم نقاشی، آثار نور و صدا و طرحهای دیگر از او برجا مانده است. سرانجام میتوان گفت که شیبانی در همه عرصههای هنری که فعالیت کرد و یا در همه عرصههایی که آرزوی فعالیت در آن را داشت یک هدف را دنبال میکرد؛ نوآوری اصیل و جنبش و حرکت در فرهنگ کشورش که به آن عشق میورزید. سراسر اندیشه شیبانی تکامل فرهنگی انسان بود؛ هنر از دیدگاه او آزادی انسان است. انسانی با آرمانها و اندیشههای گسترده که بیانش، شیوههای گوناگون و قلمروهای گسترهای را اقتضاء میکرد. اندیشهای که تجلی طبیعت و انسان و آزادگی او در آن مهمترین دغدغهاش بود.
نظرات کاربران