,,

پرنده‌ی خاکستری بی‌نام و بی‌صدا محبوس در قفسی که در حیاط خانه‌ آویزان بود آن‌قدر خیس از باران بود که مثل تکه‌ای لجن شده بود.

میل مبهم قلم

میل مبهم قلم

شورآفرین باطن‌بین خوب می‌نوشت و هیچ منتشر نمی‌کرد

شورآفرین باطن‌بین (با نامی شناسنامه‌ای غیر از این، که خودش هم فراموشش کرده بود) خوب می‌نوشت و هیچ منتشر نمی‌کرد. از آن نویسنده‌ها بود که برای کشوی میزتحریرشان می‌نویسند، یا برای حافظه‌ی کامپیوترشان. اما آشنایی غیرمترقبه‌ای با سردبیر باهوشِ ماهنامه‌ای ادبی باعث شد میل مبهمی به انتشار نوشته‌هایش پیدا کند. سردبیر پیشنهاد داد داستان‌های او را به چاپ بسپارد، اما خانم باطن‌بین با خودشیفتگی‌ای که پیش‌تر در خود نمی‌شناخت فکر کرد باید این ماهنامه را با مطالب بی‌اهمیت‌تر محک بزند تا اگر صلاحیتش احراز شد، داستان‌هایش را مرحمت کند. سردبیر پیشنهاد مرورنویسی و نقد کتاب داد. شورآفرین درجا پذیرفت، اما بلافاصله این فکر غریب به ذهنش رسید که در شأنش نیست درباره‌ی کتابی واقعی، کتابی که در عالم واقع منتشر شده است، بنویسد. پس اولین ــ و آخرین ــ مرور کتابش را نوشت، با امضایی مستعار.

ژرژ سیمنون، کمی پس از مرگ صادق هدایت در ۱۹۵۱، تحقیقات گسترده‌ای به عمل آورد و چکیده‌ی تحقیقاتش را، آمیخته با خیال و وهم، در رمانی شبه‌‌‌جنایی منتشر کرد. رمان مرگ نویسنده‌ی بوف کور او در ۱۹۵۴ منتشر شد، و این‌بار، علاوه بر خوانندگان، منتقدان هم به آن روی خوش نشان دادند. سیمنون در اینجا کمیسر ژول مگره را برای گشودن معمای مرگ نویسنده‌ی ایرانی به آپارتمان او در شماره‌ی ۳۷ مکرر کوچه‌ی شامپیونه‌ی پاریس فرستاده است. شواهد و قرائن همگی حاکی از آن‌اند که نویسنده‌ی مالیخولیایی ایرانی خودکشی کرده است: اما حقیقت ماجرا چیست؟ مگره از چند جبهه به سوژه‌اش یورش می‌بَرد: رابطه‌ی او با رزم‌آرا، شوهرِ خواهرش و نخست‌وزیر ایران که کمی پیش از مرگ هدایت ترور شد، چه کیفیتی داشته؟ چرا هدایت از خاندان ثروتمند خود بریده بوده؟ نظر مؤمنین ایران و مسلمانان فرانسه درباره‌ی نوشته‌های هدایت چه بوده؟ مگره به اسناد و مآخذ متعددی رجوع می‌کند، از جمله شیفته‌ی ترجمه‌ی فرانسوی بوف کور به‌قلم روژه لسکو می‌شود، و در میان مرده‌ریگ هدایت به دست‌نوشته‌ای برمی‌خورد که نویسنده‌ی ایرانی قصد امحایش را داشته، اما برحسب اتفاق نجات یافته‌ است ــ رمانی که هرگز منتشر نشده. رمان سیمنون، به‌شکلی بطی‌ء، سوژه‌ی مرگ هدایت را به فراموشی می‌سپارد و مگره درگیر کشف زندگی هدایت می‌شود. کارآگاه جنایی کارآگاه ادبی شده است.

‌شورآفرین در پایان مطلبش گمانه‌زنی می‌کند رمانی که مگره کشف کرده همان اثری است که هدایت همواره شوق نوشتنش را داشته بوده، اما در تلخکامی‌های پایان عمر از صرافت انتشارش گذشته است، رمانی صریح، سراپا انتقاد از همه‌چیز و همه‌کس، رمانی تلخ. شورآفرین می‌نویسد مگره اولین سطر از این رمان را با کمک مترجم سفارت کبری ایران در فرانسه می‌خوانَد: «پرنده‌ی خاکستری بی‌نام و بی‌صدا محبوس در قفسی که در حیاط خانه‌ آویزان بود آن‌قدر خیس از باران بود که مثل تکه‌ای لجن شده بود.» شورآفرین ابراز تأسف می‌کند که از آن رمان تنها همین سطر منتشر شده، آن‌هم در رمانی از یک نویسنده‌ی بلژیکیِ فرانسوی‌زبان که فارسی نمی‌دانسته، از زبان شخصیتی داستانی که او هم فارسی نمی‌دانسته و دست به دامان مترجمی شده که خواسته بوده همکاری‌اش با پلیس فرانسه مخفی بماند، و آن سطرِ فارسی به فرانسه ترجمه شده ــ به‌قول مگره، دست‌و‌پاشکسته‌ ــ و مجدداً به فارسی برگردانده شده. فقط همین‌ مقدار. و در انتها، چنان‌که مناسب چنین مرورنویسی‌هایی است، نویسنده ابراز امیدواری می‌کند دست‌کم رمان سیمنون به فارسی ترجمه و منتشر شود.

‌‌

نظرات کاربران